جدول جو
جدول جو

معنی نخ انداز - جستجوی لغت در جدول جو

نخ انداز
زن آرایشگر، مشاطه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تیرانداز ماهری که با یک بار تیر انداختن شکار یا دشمن را از پا درآورد، برای مثال ناوکی کز غمزۀ چشم یک اندازش بجست / گرچه از دل بگذرد پیکانش در بر بشکند (مجیرالدین - ۷۹)، کنایه از نوعی تیر کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفت انداز
تصویر نفت انداز
نفاط، آنکه به وسیلۀ منجنیق گوی های مشتعل آغشته به نفت را به سوی دشمن پرتاب می کرد، نفت انداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخ انداز
تصویر چرخ انداز
کمان گیر، کمان دار، تیرانداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس انداز
تصویر پس انداز
پس افکند، پس افکنده، اندوخته، ذخیره، در علم اقتصاد پولی که از صرفه جویی در هزینه برای روز مبادا ذخیره کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپ انداز
تصویر چپ انداز
کسی که در پشت اسب رو به عقب برگردد و تیر بیندازد، آنکه با دست چپ تیراندازی کند، کنایه از فریب دهنده، مکار، حیله گر، برای مثال به عیاری چپ انداز جهانی / به مکاری بلای خانمانی (زلالی - لغتنامه - چپ انداز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شش انداز
تصویر شش انداز
کسی که نرد بازی می کند، بجول باز که با شش بجول بازی می کند، کسی که شش گوی به هوا اندازد و بگیرد به طوری که مرتب چهارتای آن در هوا باشد و دو تای دیگر در دو دست خودش، برای مثال برون آمد ز پرده سحرسازی / شش اندازی به جای شیشه بازی (نظامی۲ - ۱۲۷)، نوعی اشکنه که با پیاز، روغن و تخم مرغ تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(نِ گَهْاَ)
عبارت است از آن قدر مسافت که نگاه تا به منتهای آن تواند رسید. (آنندراج) :
من و نظارۀ خشتی که از بیگانه خوئی ها
در آغوش است و دور از یک نگه انداز می آید.
بیدل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
اندازندۀ منی که آب مرد و زن باشد، دوراندازندۀ کبر و خودپسندی. روی برگرداننده از خودخواهی و عجب:
منی انداز باش چون مردان
گر نه ای زن، منی پذیر مباش.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(گُ اَ)
آن قدر مسافت که اگر گلی بیندازند تا آنجا تواند رسید لیکن این فارسی صناعی است. (آنندراج) :
زین چمن هرچند گلچین تماشای توأم
دور از آغوش وصالت یک گل اندازم هنوز.
میرزا بیدل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
توقفگاه ستور میان دو منزل، آسایش و رفع ماندگی را، چوبی کاواک و میان تهی کرده که چوبی دیگر در میان آن فروبرند و بفشار آب در آن کنند و نیز بیرون افکنند. آبدزدک. و به عربی آن را زراقه (ربنجنی) ، ذراقه و سراقه و مضخه گویند
لغت نامه دهخدا
مکار و حیّال (حیله گر) . (آنندراج). آنکه مردم را مغلطه داده، کار از پیش برد. (آنندراج). مکار و فریب دهنده. (فرهنگ نظام) :
راست میگویم این شکایت نیست
نظر او بما چپ انداز است.
حاذق گیلانی (ازآنندراج).
بعیاری چپ انداز جهانی
بمکاری بلای خانمانی.
زلالی (در تعریف ایاز، از آنندراج).
ای چپ انداز نشان تو بمذهب ها نیست
گشتم آوارۀ هفتادودو راه از دستت.
رایج (از آنندراج).
، کسی که تیر بازگشتنی زند. (آنندراج) (غیاث). قیقاج انداز. آنکه بر پشت اسب رو بطرف پشت سر برگردانده تیر اندازد. (فرهنگ نظام)، جنگ کننده بفریب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ رَ / رِ)
کماندار را گویند. (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) ، تیرانداز استاد شخ کمان. (انجمن آرا). آنکه کمان سخت تیر اندازد. (آنندراج). تیرانداز. (ناظم الاطباء). کسی که با کمان سخت تیر اندازد. (فرهنگ نظام). تیرانداز ماهر و قویدست:
شهاب وار چوتیر از کمان خود رانی
ثنای شست تو گوید سپهر چرخ انداز.
نجیب الدین جرفادقانی (از انجمن آرا).
جوانی به بدرقه همراه من بود، سپرباز، چرخ انداز، سلحشور و بیش زور. (گلستان).
رجوع به چرخ و چرخ اندازی شود
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ)
ذخر. ذخیره. پس افکند. پس اوگند. یخنی. نهاده. چیز نهادن کرده. اندوخته. الفغده. دست پس. پس دست. پستائی.
- صندوق پس انداز، صندوقی که در آن نقد حاصل از صرفه جوئی در خرج نهند
لغت نامه دهخدا
تصویری از بند انداز
تصویر بند انداز
زنی که با بند موی صورت زنان را در آورد سلمانی زن
فرهنگ لغت هوشیار
تیر بی ارزش که چون بیندازند جستجوی آن نکنند، تیر کوچکی است که پیکان باریکی دارد و بغایت دور رود: باز در مغرب یک اندازان زخون آفتاب پروز دراعه افلاک گلگون کرده اند. (مجیربیلقانی)، تیری که پیکان دو شاخ دارد تیری که بیکبار انداختن کار دشمن را بسازد: تازند برهدف سینه ما چرخ را هیچ یک انداز نماند. (اثیراخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفت انداز
تصویر نفت انداز
افروزنده مواد آتشبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفط انداز
تصویر نفط انداز
افروزنده مواد آتشبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظر انداز
تصویر نظر انداز
چشم انداز، نگرنده منظر منظره: فلان عمارت نظر انداز خوبی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لو انداز
تصویر لو انداز
آنکه لو اندازد هیاهو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا انداز
تصویر پا انداز
فرشی که در دو سوی در ورود اطاق می اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو انداز
تصویر رو انداز
آنچه که به هنگام خواب بر روی خود اندازند مقابل زیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
توقفگاه ستوران در میان دو منزل برای رفع خستگی، چوبی میان تهی که چوب دیگر در میان آن فرو برند و بفشار آب در آن کنند آب دزدک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس انداز
تصویر پس انداز
ذخیره، اندوخته، نهان کرده، پس دست
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از روی ناز و نخوت و مستی و یا شور و حال سر خود را به هر جانب حرکت دهد، آنکه سر خود را در راه رسیدن به مقصود فدا کند از جان گذشته بیباک، سرافکنده، پارچه ای که زنان بر سر اندازند مقنعه، تیر بلند و ضخیمی که بر فراز دیوار اطاق یا پیش ایوان اندازند و سر تیرهای دیگر را بر بالای آن گذارند، کناره و فرشی باریک که بر بالای اطاق عمود بر فرشهای دیگر گسترند، بحری از اصول هفده گانه موسیقی در قدیم صوفیانه
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ انداختن، انداختن (مطلقا)، کسی که با فلاخن سنگ اندازد، قلاب سنگ فلاخن، سوراخهایی که در زیر کنگره های دیوار قلعه میساختند تا چون دشمن نزدیک آید سنگ و خاک و آتش و غیره بر سرش ریزند، کسی که شب و روز شراب نوشد دایم الخمر، جشنی که در آخر ماه شعبان بر پا میداشتند و بسیر و گشت می پرداختند
فرهنگ لغت هوشیار
آن قدر از مسافت که اگر گلی بیندازند تا پایان آن تواند رسید: زین چمن هر چند گلچین تماشای توام دور از آغوش وصالت یک گل اندازم هنوز. (بیدل)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد در هوا اندازد و گیرد به طوری که هچیک بر زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد، ماه شب چهاردهم بدر، نوعی خورش که از تخم مرغ با پیاز ترتیب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک انداز
تصویر یک انداز
((~. اَ))
برابر، تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شش انداز
تصویر شش انداز
((ش اَ))
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد، نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد، در هوا اندازد و گیرد بطوری که هیچ یک زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخ انداز
تصویر چرخ انداز
((چَ. اَ))
تیرانداز، کمانگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس انداز
تصویر پس انداز
((پَ اَ))
ذخیره، اندوخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب انداز
تصویر آب انداز
استراحتگاهی در میان دو منزل برای رفع خستگی از چهارپایان، آب دزدک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگ انداز
تصویر چنگ انداز
متجاوز
فرهنگ واژه فارسی سره
مورد بی توجّهی، نادیده گرفته شده است
دیکشنری اردو به فارسی