تیرانداز ماهری که با یک بار تیر انداختن شکار یا دشمن را از پا درآورد، برای مثال ناوکی کز غمزۀ چشم یک اندازش بجست / گرچه از دل بگذرد پیکانش در بر بشکند (مجیرالدین - ۷۹)، کنایه از نوعی تیر کوچک
تیرانداز ماهری که با یک بار تیر انداختن شکار یا دشمن را از پا درآورد، برای مِثال ناوکی کز غمزۀ چشم یک اندازش بجست / گرچه از دل بگذرد پیکانْش در بر بشکند (مجیرالدین - ۷۹)، کنایه از نوعی تیر کوچک
کسی که در پشت اسب رو به عقب برگردد و تیر بیندازد، آنکه با دست چپ تیراندازی کند، کنایه از فریب دهنده، مکار، حیله گر، برای مثال به عیاری چپ انداز جهانی / به مکاری بلای خانمانی (زلالی - لغتنامه - چپ انداز)
کسی که در پشت اسب رو به عقب برگردد و تیر بیندازد، آنکه با دست چپ تیراندازی کند، کنایه از فریب دهنده، مکار، حیله گر، برای مِثال به عیاری چپ انداز جهانی / به مکاری بلای خانمانی (زلالی - لغتنامه - چپ انداز)
کسی که نرد بازی می کند، بجول باز که با شش بجول بازی می کند، کسی که شش گوی به هوا اندازد و بگیرد به طوری که مرتب چهارتای آن در هوا باشد و دو تای دیگر در دو دست خودش، برای مثال برون آمد ز پرده سحرسازی / شش اندازی به جای شیشه بازی (نظامی۲ - ۱۲۷)، نوعی اشکنه که با پیاز، روغن و تخم مرغ تهیه می شود
کسی که نرد بازی می کند، بجول باز که با شش بجول بازی می کند، کسی که شش گوی به هوا اندازد و بگیرد به طوری که مرتب چهارتای آن در هوا باشد و دو تای دیگر در دو دست خودش، برای مِثال برون آمد ز پرده سحرسازی / شش اندازی به جای شیشه بازی (نظامی۲ - ۱۲۷)، نوعی اشکنه که با پیاز، روغن و تخم مرغ تهیه می شود
عبارت است از آن قدر مسافت که نگاه تا به منتهای آن تواند رسید. (آنندراج) : من و نظارۀ خشتی که از بیگانه خوئی ها در آغوش است و دور از یک نگه انداز می آید. بیدل (از آنندراج)
عبارت است از آن قدر مسافت که نگاه تا به منتهای آن تواند رسید. (آنندراج) : من و نظارۀ خشتی که از بیگانه خوئی ها در آغوش است و دور از یک نگه انداز می آید. بیدل (از آنندراج)
اندازندۀ منی که آب مرد و زن باشد، دوراندازندۀ کبر و خودپسندی. روی برگرداننده از خودخواهی و عجب: منی انداز باش چون مردان گر نه ای زن، منی پذیر مباش. سنائی
اندازندۀ منی که آب مرد و زن باشد، دوراندازندۀ کبر و خودپسندی. روی برگرداننده از خودخواهی و عجب: منی انداز باش چون مردان گر نه ای زن، منی پذیر مباش. سنائی
آن قدر مسافت که اگر گلی بیندازند تا آنجا تواند رسید لیکن این فارسی صناعی است. (آنندراج) : زین چمن هرچند گلچین تماشای توأم دور از آغوش وصالت یک گل اندازم هنوز. میرزا بیدل (از آنندراج)
آن قدر مسافت که اگر گلی بیندازند تا آنجا تواند رسید لیکن این فارسی صناعی است. (آنندراج) : زین چمن هرچند گلچین تماشای توأم دور از آغوش وصالت یک گل اندازم هنوز. میرزا بیدل (از آنندراج)
توقفگاه ستور میان دو منزل، آسایش و رفع ماندگی را، چوبی کاواک و میان تهی کرده که چوبی دیگر در میان آن فروبرند و بفشار آب در آن کنند و نیز بیرون افکنند. آبدزدک. و به عربی آن را زراقه (ربنجنی) ، ذراقه و سراقه و مضخه گویند
توقفگاه ستور میان دو منزل، آسایش و رفع ماندگی را، چوبی کاواک و میان تهی کرده که چوبی دیگر در میان آن فروبرند و بفشار آب در آن کنند و نیز بیرون افکنند. آبدزدک. و به عربی آن را زراقه (ربنجنی) ، ذراقه و سراقه و مضخه گویند
مکار و حیّال (حیله گر) . (آنندراج). آنکه مردم را مغلطه داده، کار از پیش برد. (آنندراج). مکار و فریب دهنده. (فرهنگ نظام) : راست میگویم این شکایت نیست نظر او بما چپ انداز است. حاذق گیلانی (ازآنندراج). بعیاری چپ انداز جهانی بمکاری بلای خانمانی. زلالی (در تعریف ایاز، از آنندراج). ای چپ انداز نشان تو بمذهب ها نیست گشتم آوارۀ هفتادودو راه از دستت. رایج (از آنندراج). ، کسی که تیر بازگشتنی زند. (آنندراج) (غیاث). قیقاج انداز. آنکه بر پشت اسب رو بطرف پشت سر برگردانده تیر اندازد. (فرهنگ نظام)، جنگ کننده بفریب. (آنندراج)
مکار و حیّال (حیله گر) . (آنندراج). آنکه مردم را مغلطه داده، کار از پیش برد. (آنندراج). مکار و فریب دهنده. (فرهنگ نظام) : راست میگویم این شکایت نیست نظر او بما چپ انداز است. حاذق گیلانی (ازآنندراج). بعیاری چپ انداز جهانی بمکاری بلای خانمانی. زلالی (در تعریف ایاز، از آنندراج). ای چپ انداز نشان تو بمذهب ها نیست گشتم آوارۀ هفتادودو راه از دستت. رایج (از آنندراج). ، کسی که تیر بازگشتنی زند. (آنندراج) (غیاث). قیقاج انداز. آنکه بر پشت اسب رو بطرف پشت سر برگردانده تیر اندازد. (فرهنگ نظام)، جنگ کننده بفریب. (آنندراج)
کماندار را گویند. (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) ، تیرانداز استاد شخ کمان. (انجمن آرا). آنکه کمان سخت تیر اندازد. (آنندراج). تیرانداز. (ناظم الاطباء). کسی که با کمان سخت تیر اندازد. (فرهنگ نظام). تیرانداز ماهر و قویدست: شهاب وار چوتیر از کمان خود رانی ثنای شست تو گوید سپهر چرخ انداز. نجیب الدین جرفادقانی (از انجمن آرا). جوانی به بدرقه همراه من بود، سپرباز، چرخ انداز، سلحشور و بیش زور. (گلستان). رجوع به چرخ و چرخ اندازی شود
کماندار را گویند. (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) ، تیرانداز استادِ شخ کمان. (انجمن آرا). آنکه کمان سخت تیر اندازد. (آنندراج). تیرانداز. (ناظم الاطباء). کسی که با کمان سخت تیر اندازد. (فرهنگ نظام). تیرانداز ماهر و قویدست: شهاب وار چوتیر از کمان خود رانی ثنای شست تو گوید سپهر چرخ انداز. نجیب الدین جرفادقانی (از انجمن آرا). جوانی به بدرقه همراه من بود، سپرباز، چرخ انداز، سلحشور و بیش زور. (گلستان). رجوع به چرخ و چرخ اندازی شود
ذخر. ذخیره. پس افکند. پس اوگند. یخنی. نهاده. چیز نهادن کرده. اندوخته. الفغده. دست پس. پس دست. پستائی. - صندوق پس انداز، صندوقی که در آن نقد حاصل از صرفه جوئی در خرج نهند
ذُخر. ذخیره. پس افکند. پس اوگند. یخنی. نهاده. چیز نهادن کرده. اندوخته. الفغده. دست پس. پس دست. پستائی. - صندوق پس انداز، صندوقی که در آن نقد حاصل از صرفه جوئی در خرج نهند
تیر بی ارزش که چون بیندازند جستجوی آن نکنند، تیر کوچکی است که پیکان باریکی دارد و بغایت دور رود: باز در مغرب یک اندازان زخون آفتاب پروز دراعه افلاک گلگون کرده اند. (مجیربیلقانی)، تیری که پیکان دو شاخ دارد تیری که بیکبار انداختن کار دشمن را بسازد: تازند برهدف سینه ما چرخ را هیچ یک انداز نماند. (اثیراخسیکتی)
تیر بی ارزش که چون بیندازند جستجوی آن نکنند، تیر کوچکی است که پیکان باریکی دارد و بغایت دور رود: باز در مغرب یک اندازان زخون آفتاب پروز دراعه افلاک گلگون کرده اند. (مجیربیلقانی)، تیری که پیکان دو شاخ دارد تیری که بیکبار انداختن کار دشمن را بسازد: تازند برهدف سینه ما چرخ را هیچ یک انداز نماند. (اثیراخسیکتی)
آنکه از روی ناز و نخوت و مستی و یا شور و حال سر خود را به هر جانب حرکت دهد، آنکه سر خود را در راه رسیدن به مقصود فدا کند از جان گذشته بیباک، سرافکنده، پارچه ای که زنان بر سر اندازند مقنعه، تیر بلند و ضخیمی که بر فراز دیوار اطاق یا پیش ایوان اندازند و سر تیرهای دیگر را بر بالای آن گذارند، کناره و فرشی باریک که بر بالای اطاق عمود بر فرشهای دیگر گسترند، بحری از اصول هفده گانه موسیقی در قدیم صوفیانه
آنکه از روی ناز و نخوت و مستی و یا شور و حال سر خود را به هر جانب حرکت دهد، آنکه سر خود را در راه رسیدن به مقصود فدا کند از جان گذشته بیباک، سرافکنده، پارچه ای که زنان بر سر اندازند مقنعه، تیر بلند و ضخیمی که بر فراز دیوار اطاق یا پیش ایوان اندازند و سر تیرهای دیگر را بر بالای آن گذارند، کناره و فرشی باریک که بر بالای اطاق عمود بر فرشهای دیگر گسترند، بحری از اصول هفده گانه موسیقی در قدیم صوفیانه
سنگ انداختن، انداختن (مطلقا)، کسی که با فلاخن سنگ اندازد، قلاب سنگ فلاخن، سوراخهایی که در زیر کنگره های دیوار قلعه میساختند تا چون دشمن نزدیک آید سنگ و خاک و آتش و غیره بر سرش ریزند، کسی که شب و روز شراب نوشد دایم الخمر، جشنی که در آخر ماه شعبان بر پا میداشتند و بسیر و گشت می پرداختند
سنگ انداختن، انداختن (مطلقا)، کسی که با فلاخن سنگ اندازد، قلاب سنگ فلاخن، سوراخهایی که در زیر کنگره های دیوار قلعه میساختند تا چون دشمن نزدیک آید سنگ و خاک و آتش و غیره بر سرش ریزند، کسی که شب و روز شراب نوشد دایم الخمر، جشنی که در آخر ماه شعبان بر پا میداشتند و بسیر و گشت می پرداختند
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد در هوا اندازد و گیرد به طوری که هچیک بر زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد، ماه شب چهاردهم بدر، نوعی خورش که از تخم مرغ با پیاز ترتیب دهند
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد در هوا اندازد و گیرد به طوری که هچیک بر زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد، ماه شب چهاردهم بدر، نوعی خورش که از تخم مرغ با پیاز ترتیب دهند
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد، نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد، در هوا اندازد و گیرد بطوری که هیچ یک زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد، نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد، در هوا اندازد و گیرد بطوری که هیچ یک زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد